دیوان مبین 1 +
هر چند زبان روز در سروده ها به کار رفته ،مبین دو بیتی ها را به گویش محلی سروده است برای خوانندگانی که آشنایی به گویشهای استان فارس ندارند گاه درک معنی برخی کلمات مشکل می شود اما غزلیات وی از این امر مستثنی ست .
نقطه عطف دیوان مبین را در اشعاری که در مدح خاندان عصمت و طهارت سروده است می یابیم ، او از ارادتمندان اهل بیت پیامبر است و این نکته را در اشعارش با افتخار بیان می کند این اشعار غزل بوده و به مناسبت ولادت و شهادت هر یک از معصومین علیهم السلام سروده شده است که فصل جداگانه ای از دیوان را شامل می شود
این شاعر دلسوخته اکنون در شیراز اقامت دارد و متاسفانه پی گیریهای من برای انجام مصاحبه با او به نتیجه نرسید
دو شعر دیگر از دیوان مبین را با هم می خوانیم ، اولی مثنوی ست با نام حکایت مجنون و عابد و دومی غزلی ست که حضور خوانندگان خوش ذوق ارائه می شود
عابدی بُد در بیابان در نماز
با خدای خویش در راز و نیاز
گوییا عاشق تر از من با تو کیست
غیر سودای تو در سر هیچ نیست
از قضا مجنون از آنجا می گذشت
چونکه می بد از پی لیلی به دشت
کرد عبور از پیش رویش یک دمی
چون نبودش غیر عشق یک محرمی
ناگهان آن مرد عابد زد صدا
کیستی ای مرد بی شرم و حیا
تو مگرنیدی* که با محبوب خویش
درد دلها می کنم با قلب ریش
گفت من مجنون ز تو عاشق ترم
عشق لیلی هست در جان و سرم
من ترا نادیدم و رفتم به راه
تو مرا دیدی و عاشق بر اله ؟
عاشق حق غیر حق در دیده نیست
غیر حق اندر دلش سنجیده نیست
ای مبین با عاشقان پاک دل
گر ببندی عهد ناگردی گسل
? ندیدی
بوی بهار و گل دهد گیسوی پر ز چین تو
طعنه زند به ماه شب روی تو و جبین تو
آن که اسیر عشق توست گشته حقیر کوی تو
آتش عشق در سر است از رخ آتشین تو
هست هزار آرزو بر دل من به روز و شب
تا که ببینم از وفا گشته ام همنشین تو
چشم ادب گداز تو داده ادب به مرد و زن
این بود ای عزیز جان از تو و رکن دین تو
عقل ادیب هر دیار نیست بسان عقل تو
زانکه بُوَد یم ادب لعل تو و نگین تو
از ره لطف و مرحمت کن نظری به بی دلان
ای که بُود گره گشا مذهب راستین تو
مکتب عاشقان دهر هست فروغ روی تو
چون که تویی مه صفا مهر بود متین تو
هست جهان پر فتن در کف تو اسیر و بس
جمله جهانیان بُود زیر دو آستین تو
ای که فروغ هر دلی هست ز صورت مهت
طعم هزارها عنب نیست چو انگبین تو
گر تو کنی طلب غلام هست به هر دری فزون
هست غلام کمترین خاک رهت مبین تو